فرشتـــه کوچکمفرشتـــه کوچکم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

فرشــته کوچکم رونیــــا.

چه هلوییییییییییییییی!!!!

عشق کوچولوی من دیروز مامان فریبا اومد خونه ما و شماروبرد حموم و بالاخره من تونستم حوله ربدوشامیتو تنت کنم . من عاشق این حولتم.وایییییییییییییییی که چه جیگری شدییییییی. چه هلویییییییییی .میخورمتاااااااااااااااا.               من فدای اون چالی که رو لپت میوفته موقع خندیدن بشممممممممممممم    اینم گل دخملم بعد پوشیدن لباساش.       وطبق معمول وقتی بلوز شلوار تنت میکنم و لباست یکسره نیست شروع میکنی بلوزتو میکشی بالا و میخوای بکنیش تو دهنت     دیشبم رفتیم خونه عموی مامی دیدن مامانبزرگ اما چون مامانبزرگ ن...
30 خرداد 1392

گل بود به سبزه نیز آراسته شدددددددددد!!!!!

طلا خانوم امروز برای اولین بار بالاخره موفق شدی پاهاتو برسونی به دهنتتتتتت دقیقا اولین روز 4ماهگیت. نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحتتتتتتتتتت.خوشحال از اینکههههه دخملم روز به روز داره بزرگتر میشه و کارای جدیدتری یاد میگیره ناراحت از اینکه کم دستاتو تو دهنت میکردی و من شاکی بودم حالا دیگه پاهاتم اضافه شد ولی اشکال ندارههههههه این یه نشونه از پیشرفتته و من خوشحالمممممممم فقط امیدوارم که باعث نشه خدای نکرده مریض شی. از این به بعد باید علاوه بر دستات پاهاتم مدام بشورم  دیگه ناخناتم نمیتونم لاک بزنمممم البته  ولی من عاشق این پیشرفتاتممممممممم دوست دارم قد تموم دنیاااااااااا فرشته کوچولوی من. اینم عکسای این عملیات موفقیت آمیز رونیا...
30 خرداد 1392

شیطونیهای طلاخانوم

عسل مامان این روزا که باتو هستمممممممممم خیلی بهم خوش میگذره و البته تمام وقتمو پر میکنیییییییی با کارات و شیطونیات و البته نق زدنات.  چند روز اخیر اصلا وقت نکردم وبتو آپ کنم که مقصرهم شما بودی چون چندروزه دیگه اصلا رضایت نمیدی که رو زمین بخوابی و به هیچ صراطی مستقیم نیستی میگی همش تو بغل باشم و بنده باید شمارو کل خونه بچرخونم تا شما دست از گریه برداری و ذوق کنییییییی  ساعت خوابتم کم شده و دیگه مثل قبل زیاد نمیخوابی و اینم باعث شده که دیگه نمیتونم به کاراهای روزمره خونه و شما برسم که هیچ وبلاگتم نمیتونم آپ کنم. خلاصه حسابی شیطون شدی.همش تو بغل وایمیسی و خودتو ول میکنی . دیروز موقع نهار درست کردن بیدار شدی و اصلا نمیذاشتی تو آشپزخون...
28 خرداد 1392

یه روز تعطیل و گردش با رونیاااااا

عشق مامان دیروز کلی بهمون خوش گذشت .صبح که شمارو بردم خونه مامان فریبا تا شمارو ببره حموم .آخه هنوز میترسم خودم ببرمت حموم.میبینی چه مامان ترسویی دارییییی آخیش خواب بعد حموم چه کیفی میده هاااااااااااا....     بعدش با باباحجت رفتیم رستوران مخصوص جاده های شمال یعنی اکبر جوجه.اولش با عروسک بالای کریرت مشغول بودی بعدش یکم نق زدی که تا پستونکتو دادم دهنت و یکم تکونت دادم خوابت برد. فدات بشم من خانومم که تا غذای مارو اوردن خوابیدی تا ما بتونیم با خیال راحت غذامونو بخوریم.   ببینین توروخدا این مامانم صورتمو چیکار کردهههههههه؟؟؟؟       ازاونجا بابا حجت گفت بریم جنگل خیلی وقته نرفتیم ...
25 خرداد 1392

5شنبه 23 خرداد92

طلا خانوم خوشگل خانوم فرشته کوچولوی من امروز ساعت ١٢ از خواب پا شدیم و تا بیدار شدیم همسایمون با دوتا از دخترهاش اومدن دیدن شما . کلی با شما بازی کردن و یه لباس خوشگل هم برات آوردن دستشون درد نکنه.     بعد اون شما رو خوابوندم و تصمیم گرفتم برای اولین بار شمارو بزارم تو تختت بخوابی تا کم کم بهش عادت کنی که ایشالا رفلاکست که خوب شد شما رو تو اتاقت بخوابونم.     بعدش که بیدار شدی باهام یکم کتاب خوندیم اینم تازه فهمیدم که کتاب داستان رو خیلی دوست داری و عاشق عکساشی. این کتاب داستانارو هم بابا حجت وقتی شما تو دل مامی بودی خریده.     بعدش باباحجت اومد و شمارو گذاشتم پیشش بخوابی و من رفتم ...
23 خرداد 1392

ولیمه مامانبزرگ بابابزرگ

عسلکم مامانبزرگ بابابزرگ از مکه برگشتن و ولیمه هم به خیر خوشی گذشت. دوشنبه روز قبل اینکه بریم بهشهر برا ولیمه ما تو خونه کارگر داشتیم برای تمیزکاری خونه .آخه حاجی ها ساعت ٤ صبح میرسیدن و قرار شده بود اول بیان خونه ما بعد یکم استراحت حرکت کنن برن سمت بهشهر. دوشنبه کلی کار داشتیم از یک طرف کارگر داشتم از یک طرف داشتم کیک می پختم برای سفره ولیمه و سراغ گل باید می رفتم و کلی کارای دیگه تازه بعد اونم باید میرفتیم بهشهر تا یکسری وسیله رو ببریم اونجا و عمه فهیمه رو هم بیاریم ساری تا صبح با باباحجت برن فرودگاه برای استقبال.شما رو هم که باید نگه میداشتم خلاصه خیلی سرم شلوغ بود. اما شما مثل همیشه خانوم بودی و اون روز اصلا اذیتم نکردی. وقتی داشتم کیک...
22 خرداد 1392

تولد بابایییییییییییی مبارک.

عشق مامان دیروز تولد بابایی (بابای مامی رجا) بود ماهم کیک و کادومونو گرفتیم و رفتیم خونه  شون. البته قبلش با باباحجت رفتیم کارتهایی دعوتی ولیمه مامانبزرگ بابابزرگ که پس فرداست رو پخش کردیم. قبل از رفتن بیرون شمارو حاظر کردم ازت چندتا عکس انداختم.       اینم دخملی لخت من .     اینجام که تولد بابایی .اینم عکس شما بغل بابایی. اینم بگم که شما بابایی رو خیلی دوست داری چون برات تا میاد سوت میزنه و شما براش کلی سخنرانی می کنی.     بعد مراسم کیک و کادو شما شروع کردی به گریه و لج کردن بابایی شمارو برد بیرون دید ساکت شدی و گفت گرمشه لباساشو درار منم  لباساتو د...
20 خرداد 1392

خبر خبر

رونیا 3 ماه و نیمه به جرم خوردن دستهایش  به حبس محکوم شد. لطفا برای ملاقات این مجرم به جای کمپوت شیر آورده شود. با تشکر.     این زندانی به جرم خود اعتراف نکرده و به حکم قاضی اعتراض دارد . ...
18 خرداد 1392

رونیا در حال توپ بازییییی!

عشق مامان این عکسا داغ داغه تازه همین الان ازت انداختم. یه روشی که میتونم تو رو به حال خودت بزارم و به کارام برسم اینه که بزارمت بین کوسنای مبل و توپاتو بزارم جلوت بازی کنی. بقه عکسا در ادامه مطلب یادتون نرههههههههههههههه.           ...
18 خرداد 1392

اندر احوالات این روزهای رونیاااااااا

گل مامان این روزا دیگه خیلی خانوم شدی. از خوابت بگم که دیگه 11 12 شب میخوابی و یه 3  4  ساعت بعدش انقدر وول میخوری که من بیدار میشم و میفههم که گرسنت شده اما اگه یکم دیر به دادت برسم  دیگه کاملا بیدار میشی و شروع میکنی به خندیدن که انگار صبح شده  بعدش تا شیر میره تو دهنت چشات بسته میشه و میخوابی تا سه چهار ساعت بعد .که دیگه صبح  میشه بازم با خنده هات دلبری می کنی عشق کوچولو. این روزا بیشتر به حال خودت تنها میمونی و احتیاجی نیست همش بغلم باشی مثلا میذارمت رو مبل و دوروبرت رو کوسن میزارم و توپهات رو  میزارم جولوت تا یه نیم ساعتی اینجوری سرگرم میشی. یا میزارمت تو فرش بازیت جلو تلویزیون  یا اینکه بازت میزارم و...
18 خرداد 1392